الان با عشقم (نگار)داشتم حرف می زدم
. تلفن اتاقم زنگ زد ، محمد امین گوشی رو برداشت اومد گفت فرهاد قائمی، دوستت ِ ، من هم با خودم گفتم حتما از بچه های کلاس نگو مسئول بسیجمون
بوده ، من هم که بی خبر از همه جا گفتم بگو داره با عشقش حرف می زنه
. چه می دونستم محمد امین می ره بهش می گه (هیچ وقت حرفام رو گوش نمی کرد حالا همین امروز.....).
حالا رفتم به شماره زنگ می زنم خانم ِ میگه : دختر گلم صحبتات تموم شد ؟ گفتم: اره خانم داشتم با خواهرم حرف می زدم . (من
و الهام
و زهرا
که بسیجی فعالیم شما فاتحه ی بسیج رو بخونین .)
بدبخت شدم ..... آبرویم رفت ، الان تا دلتون می خواد می تونین بهم بخندین من راضیم (
(نه دیگه تا این حد نامردا )
فردا زبان دارم 0 می شم
can you underestand what do i say ?oftad
همه عین بچه های خوب برین مسواک بزنین و بخوابین
.
نگاری من شب بخیر ( به اندازه ی روز تولدت قلب)
امیدوارم خوابم رو ببینی ، که در این صورت توصیه می کنم اصلا نخوابی چون شاید کابوس ببینی . از ما گفتن بود
لالا لالایی خورشید لالا .......